حس می کنم این دخترکانی که هیچی ازت نمیدونن و


فقط نوشته هاتو می خونن و با این همه احساس دربارشون نظر میدن


خیلی به تو از من نزدیکترن!


هر بار که نوشته هات رو می خونم و می بینم که زیرشون این همه


احساس های مشترک هست


خشک میشم و هیچی نمی تونم برات بنویسم !


چقدر اون وقتا که همیشه یه نشونه ای از من تو نوشته هات بود 


حس عچیبی داشتم!


چقدر شیرین بود که میدونستم تو تمام لحظه هایی که قلم دستته 


یه گوشه ای از ذهنت جای منه!


مگه میشه که الآن نباشه؟!


پس چرا هیچ ردی نیست؟!


چرا؟!!!


چرا دیگه هرقدر هم که میگی من حس نمی کنم که همه وجودتم؟!


حس می کنم هر قدر هم که مهم باشم,


خودت برای خودت مهمتری!


شاید برای منم همینه...


ممکنه تو هم همین احساس رو در مورد من داشته باشی؟


زمان ...


جواب همه سئوالهای بی جواب تو دستهای زمانه...


هرچقدر هم که درد داشته باشه 


نمی خوام نه تو و نه خودم حتی یه لحظه تو رابطه ای باشیم که برای ما نباشه!


لیاقت ما یه احساس واقعیه..


هر بهایی هم که داشته باشه باید بدیم...



نظرات 1 + ارسال نظر
شایان سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ب.ظ http://www-an.blogsky.com

نایس :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد